امروز آخرین روزی که من توی عمرم ۲۱ سالمه. این سال اولین سالیه که از خانواده دورم برای تولد از صبح شاید ۴ باری ک گریه امگرفته دلیل گریمم خودم خوب میدونم.! این روزهام ب طرز عجیبی ،عجیب میگذره. تند تند پشت سرهم !پر از اتفاق!اره باید تو این ۲۲ سالگی کلی کار بکنم باید اون چیزهای ک توی شخصیت میخام ب وجود بیارم باید برا آییندم تلاش کنم
اشتراک گذاری در تلگرام
خب تو پست خیلی قبلیم اومدم نوشتم از دوست پسر هم اتاقی ک منو ب خاطر ی ویژگی مسخزه کرد و امروز دقیقا همون رفتار از دوستم سر زد و من ب شدت بهش عکس العمل نشون دادم! و اونم قهر کرد رفت . من ک حق رو کاملا ب خودم میدم و اون یکی ام حق رو ب من میده و اینکه اینق بچه اس و نمیفهمه پامیشه میره اونش ب من مربوط نیست
اشتراک گذاری در تلگرام
امشب از اون شب های که دوست دارم خودمو بغل کنم و در گوشش بگم نترس دختر قوی من نترس از دست یار ناراختم عصبانی ام.یه جورایی واقعا حس میکنم قلبمو شکسته میخام عقب بکشم ولی فقط یه قدم فردا شیفت صبحم قلقلی میشم ک غیبت کنم ولی نگین باید بری!چون بمونی خوابگاه تک و تنها حالت بد میشه صبح پامیشی و میری!باشه؟؟؟؟
اشتراک گذاری در تلگرام
بابا بزرگ یار دیشب به خاطر ایست قلبی تنفسی اوردن اورژانس البته سه روز بوده تشخیص کرونا دادن با دیدن بابا بزرگش خیلی حالم بد شد هم ونتیله اس هم ان جی اصلا وضع خوبی نداره قندش خیلی رفته بالا!یه جورایی امیدی نیست ولی همه چی دست خداست یار خیلی اعصابش خورده من شیفت صبحم و دوتا رفیقم هستن که اونا لانگن احتمالا پیششون بمونم ببینم وضع پدر بزرگ یار چی میشه الان پست رو در حالی که روی تخت ۹ اورژانس خوابیدم براتون میذارم از بی حالی و بی رمقی اومدم یکم اینجا دراز
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت